مشکاتمشکات، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 12 روز سن داره

نور زندگی ما

20/2/92

سلام مامانی توی سال جدید وخصوصا این ماه کلی اتفاق های خوب افتاد تولد من بووووود، روز مادر بوووووود عروسی دوتا از دختر عمو های بابا بود، حالا با مراسم حنا و پاتختی و از این حرف ها یه 10 روزی شمال موندیم. حالا هر وقت بابل بودیم ، می گفتم بیا حاضر شیم می خوایم بریم آمل، ذوق می کردی، دستات و دایره وار بالا و پایین می کردی، می گفتی اسوری؟ (همون عروسی) بعد می رقصیدی می گفتی عمع نای نای (یعنی با عمه می رقصی) دو شبی هم هست که یه مدلایی شبیه عربی یا به قول خودت عبری می رقصی راستی اتلیه هم رفتیم بازم با خاله هدی و ابوالفضل مثله سری پیش بد اخلااااق بودی تقریبا 1:45 دقیقه اونجا بودیم سه سری عکاس رفت بیرون تا من بهت شیر بدم، مگه اینکه سر حا...
21 ارديبهشت 1392
1